عكس..

 
 

 

 



دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:عكس,عكس,, |

عشق..

 
 

دنباله ی ســکــوتم را بگیر و بیـــا


می بینی که در تـمام

کوچه پس کوچه های خلــوت سکوتم

نام زیبای تـــو

نقش بسته و طنین انداز شده..




چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:عشق,عشق,عشق,عشق,عشق,عشق, |

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...



سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, |

نانوایی های پایتخت با ارائه سند ملکی، نان تمام قسطی ارائه می دهند
 
 
مراجع تقلید، خوردن گوشت گربه را حلال دانسته و با ارائه احادیث معتبری بر فوائد خاص گوشت گربه تاکید کردند. البته این مراجع همچنان درباره خوردن گوشت انسان سکوت کرده اند
 
 
چمن های ورزشگاه آزادی دیروز در قابلمه قورمه سبزی تهرانی ها بود
 
 
دو کامیون حامل مهاجران غیر قانونی ایرانی، در کشور افغانستان شناسایی شد و به کشور عودت داده شد 
 
  
نرخ جدید کرایه تاکسی اعلام شد: یک ملیون پول پیش و هر کورس صد هزار تومان
 
 
به دلیل سختی شمارش، واحد ِ پول کشور به کیلو تغییر می کند. مثلا از این به بعد برای خریدن یک پفک نمکی باید یک کیلو هزارتومانی پرداخت کنید 
 
 
احمدرضا رادان گفت موجودات وحشت انگیز سطح خیابان ها زامبی نیستند. وی افزود: اینها همان در و داف هایی هستند که سابق بر این برایشان سر و دست شکسته می شد اما به دلیل عدم توانایی در خرید لوازم آرایش به « هیولای اولیه » بازگشته اند
 



سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, |

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟!
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟



چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, |



چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, |



چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, |

زن: میشه کمکم کنی باغچه رو مرتب کنم؟ مرد: تو فکر کردی من باغبونم؟
زن: زیر ظرفشویی آب می‌چکه، میشه درستش کنی؟ مرد: تو فکر کردی من لوله‌کشم؟
زن: لولای در خیلی وقته خرابه، کمک می‌کنی درستش کنم؟ مرد: واقعا که! تو فکر کردی من نجارم؟!
عصری که آقا از سر کار برمی‌گرده خونه، می‌بینه همه چی درست شده! با خوشحالی به زنش میگه: آفرین من می‌دونستم تو خیلی زرنگی!
زن: من درست نکردم که، مرد همسایه درستشون کرد و در عوض ازم خواست یا یه ساندویچ همبرگر بهش بدم یا لبامو!
مرد: حتما تو بهش همبرگر دادی. نه؟!
زن: تو فکر کردی من گارسون رستورانم؟



سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, |

پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام...



سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, |

روز دوشنبه، مورخه‌ی ۱۰ مرداد ۱۳۹۰، این‌طرف ، عراق رمضان بود، اون‌طرف ، افغانستان رمضان، این‌وسط ایران شعبان !!!!!

تو تلویزیون ۲ ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت می‌کنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده !!!!!

مجری 20:30 راس هشت و نیم اومده میگه: با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد بقیه اخبار رو بعد از اذان مغرب به سمع و نظر شما میرسونیم !!!!!!

تو مملکتی که کنجد روی نون بربری یه نوع آپشن حساب می‌شه دیگه ...!؟!؟!؟!؟!؟

مجری از طرف می‌پرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم  !!!!!

طرف عروسیشو مختلط می‌گیره و توش مشروب سرو می‌کنه ولی تاکید عجیبی داره که حتما عروسیش باید شب تولد یکی از ائمه باشه !!!!

توی تهران، کل جدول مندلیف رو با یه نفس میکشی تو بدن !!!!!

رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن !!!!!

امشب به خانمم میگم از پای سیستم پاشو میخام ایمیلامو چک کنم . میگه صداتو بیار پایین دیگه از روح الله داداشی که گنده تر نیستی !!!!

خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی؟منم گفتم نه! میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه !!!!!

یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون !!!!
دختر عمه ام رو تو خیابون با یه پسره دیدم هول شده میگه داداشمه !!!!

قبلا برق ميرفت بابامون سر فحش رو ميكشيد به اداره برق، الان برق ميره خوشحال هم ميشه!!

قيمت نون سنگك با ويندوز 7 ، يكيه،  !!!!

رفتم نمايندگي سايپا به مسئولش ميگم فرمون ماشين زياد صدا ميده، چه كار كنم؟ ميگه صداي ضبط رو زياد كن !!!!! 



سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, |



شنبه 28 آبان 1390برچسب:نينجا,قوي ترين نينجا جهان,, |

 جملات زيبا و پرمعني (به سلامتی تو)

 

سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

.

.

.

سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . .

(به سلامتی تو)

 

برو ادامه مطلب

 




ادامه مطلب
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, |

یک تصویر بسیـــــــــــــــــــار جالب

30 ثانیه بر روی ستاره قرمز رنگ خیره شوید. سپس روی یک دیوار یا کاغذ سفید نگاه کرده و مرتب تند تند پلک بزنید. نتیجه جالب خواهد بود :6177:
 

 



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, |

برف می بارد و طفلان ، همه شاد

برف می بارد و یاران همه مست

سینه ریز الماس ، از گلوی فلک پیر گسست



قند می ساید ،  به سر تازه عروسان دیار من و تو 

بر سر شهر  من و کوی من و برزن من

شده پر برف همه دامن من



برف می بارد و هر دانه برف

پیک خوشبختی هاست

ای فلک قند بسای

بر سر تازه عروسان دیار من و او

بر سر این همه عاشق ، که در این شهر قشنگ

ره دل می پویند

 

 



کاج بر سر زده تاجی همه الماس سپید

دانه ها روشن و نورانی و پاک

می نشیند برِ خاک ، می زداید ز دلِ پر اندوه

شیروانی ، همه زنگ غم ایام دراز

و من از دیدن برف

یاد آن یار ز کف رفته زدل می بینم

که مرا دست بدست

به همه کوچه و پس کوچه ی شهر

می کشید از پی دل خرم و مست



برف می بارد و من باز در این کوچه  ی پاک

که زمانی من و او دوش بدوش

می گذشتیم ؛ پر از قصه ی دل



باز تنها ، به هوای دل پر آتش خویش

می زنم گام ولی بی فرجام

سالها رفته و برف

در کنار من ِ افسرده در این کوچه ی پاک

جای پایی نپذیرفته به رخسار سپید



کاش یکشب که از این کوچه گذار است مرا

ردّ پایی چون بخت

به من سوخته نزدیک شود

سپس این دیده پیوسته به راه

یکدمش بیند و ... تاریک شود

 

 



چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, |

خسته از تمام روزمرگي ها نشسته ام و فيس بوکم را به صحبت ميگيرم

عکس دوستاني را ميبينم آنور ِ مرز هاي ممنوعه

که به کنسرت داريوش ميروند و شوق چشمشان

شبيه مشروب دستشان لبريز است

خوشحالشان ميشوم ...

آزادي را در چشم هايشان خيره ميشوم و لبخند ميزنم / تلخ لبخند ميزنم

دلم برايشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چيز هايي سرگرم است که

در خانه ي پدري ، جايي براي اکران نداشت

به خودم مي انديشم که درگير ِ رفتنم ...

شبيه سربازي که آنقدر از شکست مطمئن است

که فرار را به قراري که با تمام مرز هاي کشورش بسته ترجيح ميدهد

مي دانم روزي دلم براي تمام آنچه ايران است تنگ مي شود

دلم براي ميدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار مي آيند

و چه دوست داشتني تو را آدم حساب نميکنند ....

براي کافه نادري ... که جاي قهوه بوي شعر از حواليش مي آمد

براي تمام قهوه فرانسه هاي دست چندمي که

در گودو ، تمدن ، هنر ، سپيدگاه ... خوردم و

دلم را به چشم هاي گارسونش خوش ميکردم که هميشه شکر را جا ميگذاشت

براي تمام راننده تاکسي هايي که از فشار تنهايي ، مرا به حرف ميگرفتند

و چه شيرين بود وقتي يک راننده تاکسي با تو از نيچه حرف ميزند

يا وقتي پينک فلويد ميگذارد و شروع ميکند به ترجمه کردنش

دلم براي تمام چارشنبه سوري هايش ...

که دختر همسايه ، غريبيگي هايش را براي يک شب کنار ميگذاشت

و دور آتش سرخپوستي ميرقصيديم

دلم براي دلهره ي مشروب خريدنش تنگ ميشود... که به هزار نفر رو ميزدي

آخرش چيپس و ماست و صداي هايده تو را از ديسکو هاي وگاس هم فرا تر ميبرد

براي تمام نان هايي که در کودکي ميخريديم

زنبيل به دست به خيابان ميزديم و با دوچرخه هايمان

به تمام الگانس ها پز ميداديم

براي جاده کندوان و تمام جيغ هايي که ميکشيديم و دعا ميکرديم

تمام تونل ها براي يک روز هم که شده قد بکشند

....

هرچه با خودم تقلا ميکنم ميبينم هنوز هم ترجيح مي دهم آلبوم ابي را

با بدختي بگيرم تا اينکه مشروب به دست فرياد بزنم : خلـــــــــيج رو بخون ، خليج

هنوز ترجيح مي دهم روي ميز هاي کافه نادري ،

درگير پيدا کردن ِ جاي فروغ باشم تا اينکه در شانزاليزه ،

قهوه ام را با لهجه ي فرانسوي بخورم

هنوز دلم ميخواهد راننده تاکسي برايم از نيچه بگويد و من ذوق کنم

....

هنـــــــــــوز دلم ميخواهد سيگارم را يواشکي از پدر بکشم

تا شب هايي که اعصابش /سيگار ميخواست ، با خجالت از من بپرسد :

" از جعبه سيگار ِ پسر به پدر ارث ميرسه يا نه ؟ "

هنوز دلم ميخواهد پارک پرواز بلند ترين جاي دنيا باشد ....

هنوز دلم ميخواهد تمام پارتي ها ، به پتو هاي چسبيده به پنجره مجهز شود

ميداني ؟ فقر ، يک صميميت احمقانه مي آورد ، که هيچ فلسفه اي از پس تعبير

لذتش بر نيامده

...

بايد رفتنم را به عقب بيندازم ....

من دلم هنوز گير ِ اسم کوچه هاييست که جبهه نرفته شهيد شدند

هنوز دلم پيش تخفيفيست که مادر / چانه اش را ميزد

هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاييست که در مرز هاي ايران ميفتد

هنـــــــــــــــوز دلم گير ِ تمام ميدان هاي شهر است که از هر فاصله اي

داد ميزنند : آزادي ...يک نفر ... آزادي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

اين فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگي هاي مرا بلند نمي کند

آقاي راننده ... حميرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگرديم

دلم نرفته ... تنگ شده براي ماندنم ...........



هومن شريفي
 



دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, |

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...

جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت

تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری

ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد

درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها

 جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است

فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد 

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستي

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست



یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, |

پروردگارا ..

مرا آن ده که خودم بیشتر حال می کنم..!

 عواقبشم با خودم..

آمین



!هذیان نامه‌ها!

درادامه ي مطلب




ادامه مطلب
شنبه 23 مهر 1390برچسب:, |

البته خداییش این آخری بیشتر برای من گریه داره تا خنده



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, |

 

بانوان فوتبالیست در ایران

 

حجاب در ایران

 

دختر های نترشیده ( !!!!!:D ) در ایران

 

پیشرفت تکنولوژیک در ایران

 

مدرسه دخترانه در ایران

 

مد و فشن در ایران

 

ماشین اسپرت در ایران

 

آخروزمان در ایران

 

خوشکل های وحشتناک در ایران

 

سیاسیون در ایران

 

بازیگران جو زده و جو گیر در ایران

 

عزاداری در ایران !!!

 

کنکور در ایران

 

دانشگاه در ایران

 

مترو در ایران

 

استفاه پیشرفته از عابر بانک

 

تشریح و دعوت اسلام در ایران

 

استفاده از تکنولوژی ها نوین در ایران

 

و موبایل بازی در ایران

*

 



فقط يه ايراني ميتونه وقتی میره مهمونی فوری از صاحبخانه بپرسه اینجا متری چند ؟

فقط يه ايراني ميتونه هر چیزی که میوفته رو زمین با یک فوت ضد عفونی‌ کنه !

فقط يه ايراني ميتونه کمتر ازیک سال بعد از مهاجرتش به یه کشور دیگه، زبان یاد بگیره، وارد دانشگاه بشه، تازه شاگرد اول کلاس هم بشه!

فقط يه ايراني ميتونه جلد بستنی که هیچی توش نداره رو لیس بزنه ولی بعد وقتی مهمونی تموم میشه همینطوری دیس دیس غذا بریزه تو سطل اشغال!!!

فقط يه ايراني ميتونه با وجود این همه نداری و بیکاری و تورم, وقتی مهمون واسش میاد سعی کنه بهترین پذیرایی کنه و بهترین غذارو بزاره واسه مهمونش تا یه وقت جلوش شرمنده نشه.

فقط يه ايراني ميتونه ساعت مچی ببنده رو دستش بعد اگه بهش بگی ساعت چنده؟ موبایلشو در بیاره و ساعت رو اعلام کنه!

فقط يه ايراني ميتونه طوری از بهشت و جهنم و حیات پس از مرگ صحبت کنه که انگار تور لیدر و هفته ای دوبار میره!

فقط يه ايراني ميتونه یکی رو که هیچ دخلی به فوتبال نداره از رییسی ستاد سوخت بذاره مدیرعامل یه باشگاه ورزشی!

فقط يه ايراني ميتونه اسم فیلمارو با شخصیت اصلیش صدا کنه!
فقط يه ايراني ميتونه تو لاین سرعت پنچرگیری کنه!!!

فقط يه ايراني ميتونه وقتی تو کوچه و خیابون، یه تیکه نون رو زمین میبینه تو دلش بگه نعمت خداست و نتونه بی تفاوت از کنارش رد بشه و برداره بوسش کنه بذاره کنار یه درخت تا گنجیشک ها بیان بخورنش

فقط يه ايراني ميتونه شبا که واسه دستشویی رفتن بیدار میشه سر راه در یخچال رو باز کنه توشو نگاه کنه بعد در ببنده و بره بخوابه!

فقط يه ايراني ميتونه ماشین کولر دار ســوار بشــه ولی خودشو با روزنامــه باد بــزنــه!

فقط يه ايراني ميتونه با پاکت های خالیه ساندیس واسه خودش ساک دستی درست کنه!

فقط يه ايراني ميتونه 10 ساعت تمام از تاریخ و مردم و آب و هوای کشورش تعریف کنه که خارجیه واسش سوال پیش بیاد که پس چرا اومدی اینجا؟!

فقط يه ايراني ميتونه وقتی از یک چیزی اعم از شخص یا شغل یا قومیتی ضربه ای میخوره، دیگه نظرش در مورد همه اونجوری میشه! مثلا دخترا همه بی احساسن. پسرا همه خائنن. اصفهانی ها همه خسیسن. موتور سوارا همه بی فرهنگن

فقط یه ایرانی می تونه با هزار بدبختی کنکور ارشد شرکت کنه و قبول شه، بعد خانوادش بگن چون شهرستانه نمی خواد بری!

فقط یه منشی ایرونی میتونه خودشو از دکتر بیشتر بگیره!

فقط يه ايراني ميتونه وقتی پشـــت فرمـــونه به پیـــاده رو ها فحـــش بده و وقـــتی پیـــاده میره جایی، به راننــــــده ها فحـــش بده!

فقط يه ايراني ميتونه از حق اجتماعی خودش فقط در صف نانوایی و تاکسی دفاع کنه





چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:عكس,مسابقه عكاسي,عكاسي , |

عكس....!

 
 

 

 

 

 

 

 

 



سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:عكس,عاشقانه,عكس عاشقانه,عكسهاي زيبا,, |

پسرم می پرسد :

چرا باید ریاضی بخوانم ؟

دلم می خواهد بگویم لازم نیست

بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان

بیش از یک تکه است .

پسرم می پرسد :

چرا باید فرانسه بخوانم ؟

دلم می خواهد بگوید :

امپراطوری شان از هم خواهد پاشید

و همچنان که با دست هایت ، شکمت را بمالی

خواهند فهمید که گرسنه ای .

پسرم می پرسد :

چرا باید تاریخ بخوانم ؟

دلم می خواهد بگویم :

تنها بیاموز به هنگام ، سرت را بدزدی

تا شاید جان به در بری .

آه اما آنچه می گویم این هاست :

 

ریاضی بخوان ، فرانسه بیاموز و تاریخ را از بر کن .



شنبه 19 شهريور 1390برچسب:شاعر برتولت برشت,شعر, |

عكس!!

 
 

 

عكاس:مينا

 

 

نظرررررررر  يادتون نره



پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:عكس,عكاسي,عكاس مينا,,خودم عكاس هستم, |

!!

 
 

 

 



جمعه 11 شهريور 1390برچسب:عكس,عكس فانتزي,فانتزي,عكس, |

به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!
 


نتیجه انتخابات ۴۰ میلیونی همون شب معلوم میشه، ولی نتیجه کنکور چند صد هزار نفری چند ماه طول میکشه!
 


هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه ، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!
 


اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم!



یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: کارشناس مسائل یمن!

 


من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در می آورده!
 


پارسال همت مضاعف رو فقط عزرائیل فهمید، امسال هم جهاد اقتصادی رو فقط ربع سکه!
 


قبلا برق میرفت بابامون سر فحش رو میکشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه!!
 


خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم!!
 


فدراسیون فوتبال فقط تو 6 ماه، نیم میلیارد تومن از فحاشی فوتبالیستها درآمد داشته! یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر!


طرف رفته خواستگاری، دختره بهش گفته شهید مورد علاقه شما کیه؟!؟!

 


واسه دوست دخترت شارژ میفرستی، بعد میگه تو زنگ بزن!
 

 


واسه داداشمون رفتیم خواستگاری، ننه جون طرف در اومده میگه ۲۰۱۲ تا سکه مهریه به نییت المپیک لندن!



میگه به خدا راست می گم، طرف میگه نه! اگه راس میگی بگو به جون مامانم!
 

 


یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمون یا بغل دستیمون !
 

 


ایران که هستیم توی سوپرمارکت دنبال جنس خارجی میگردیم؛بعد خارج که میریم، میافتیم دنبال جنس ایرانی! وای عزیزم! پفک نمکی!
 

 


یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی؟؟ 
  



طرف سوار اسب شده، عکسشُ گذاشته فیس بوک، میگه اون بالاییه منم!
 

 


تبلیغ پارک آبی نشون میدن یارو با شلوار لی و پیراهن مردونه سر میخوره رو سرسرههای پارک آبی،
 

 


رفتم سوپر مارکت میگم آقا کرم کارامل دارین میگه کرم فقط ساویز داریم.
 

 


سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین، سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا تافتون یه بربری هم وسطش! مملکته داریم؟
 

 


غار علیصدر به قندیلاش معروفه؛ اونوقت ملت میرن قندیلاشو میکنن یادگاری میبرن با خودشون! یکی نیست بگه آخه با اون قندیل میخوای چیکار کنی؟
 

 


میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!
 

 


بابام نشسته یه میزگرد به زبون آلمانی میبینه، میگم مگه میفهمی چی میگن!؟ میگه قیافه هاشونو که میبینم میفهمم در مورد چی حرف میزنن!!

 


رفتیم باغمون، دیدم جا نیست برای خودمون که بشینیم، اینجا ایرانه! گور بابات پی ام سی!

بغل دستیمون توی هواپيما از اول تا آخر به اسلام فحش میداد، وسطهای پرواز هواپیما یه تکون خورد، گفت «يا ابالفضل»!



خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:طنز,جديد,طنزززززجديد,طنزززز, |

!!!

 
 



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:عكس,عكس, |

عضي سوختن ها جوري هستند كه تو امروز ميسوزي، اما فردا دردش را حس ميكني...

داستان كيفيت زندگي و" رشد" آدمها در جاهايي كه "جهان سوم " ناميده ميشوند، مثل همين جور سوزش هاست ....

از هردوره كه ميگذري، ميسوزي و در دوره بعد دردش را ميفهمي ...

شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :

در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده ميشود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است ، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكيمان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو پوسته اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم...

اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...

اينكه نكند موشكي يا بمبي، فردا صبح را از تقويم زندگي ات خط بزند ...
اينكه نكند "دفاعي مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود يا تو را يتيم كند....
از ديفتري ميترسيديم...

از وبا......

از جنون گاوي ...

مدرسه، دغدغه ما بود...

خودكار بين انگشتان دستمان كه تلافي حرفهاي ديروز صاحبخانه به معلممان بود.....

تكليفهاي حجيم عيد ...

يا كتابهايي كه پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انارمي‌داد....

شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :

دوره اي كه ذاتا بحراني بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده ...

در آين دوره، شاديهايمان جنس " ممنوعي" دارند...

اينكه موقتي عاشق شوي...

دوست داشتن را امتحان كني...

اينكه لبت را با لبي آشنا كني....

اما همه اين شادي ها را در ذهنمان برگزار ميكرديم...

در خيالمان عاشق ميشويم...ميبوسيم....

كلا زندگي يك نفره اي داريم با فكري دو نفره ....

اين ميشد كه ياد بگيريم "جهان سومي" شادي كنيم..

به جاي اينكه دست در دست دخترك بگذاريم،او را....

با او قدم نزنيم و فقط دنبالش كنيم...

يا اينكه نگوييم "دوستت دارم"

در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي هستند...

اينكه از امروز كه 15 سال داري، بايد مثل يك مرتاض روي كتابهاي ميخي مدرسه ات دراز بكشي و تا بيست و چهار سالگي همانجا بماني.....
بترسي از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزينه اي " ، آينده تو ، شغل تو ، همسر تو و لقب تو را تعيين كند...

تو فقط سه ساعت براي همه اينها فرصت داري...

شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:

شادي ها كمرنگ تر ميشود و دغدغه ها پررنگ تر...

شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان ميگيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...

اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه ميشود....

رسيدن به آنها براي تو هدف ميشود...

هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آنرا داشته باشي ...

و هيج جاي ديگربراي كسي هدف نيستند...

بعضي از شادي هايت غير انساني مي‌شود...

با پول شهوتت را مي‌خري...

با گردي سفيد مست ميشوي نه با شراب...

با دود دغدغه هايت را كمرنگ‌تر ميكني و غبار آلود...

اگر جهان سومي باشي، استاندارد و مقياس هاي تمام اجزاي زندگي تو ،

جهان سومي ميشود...

اينكه در سال چند بار لبخند ميزني....

در روز چند بار گريه ميكني...

راهي كه تو را به بهشت و جهنم مي‌رساند...

و حتي جنس خداي تو هم جهان سوميست .....

دراين دنياي عجيب، ديدن دست برهنه يك زن هم ميتواند براحتي تو را

خطاكار كند وقلبت را به تپش وادارد....

در اين دنيا "سلام " به غريبه و بي دليل، نشانه ديوانگيست...

لبخند بي جاي زن هم دليل فاحشگي اوست ...

در اين جهان سوم ، كسي را نداري كه به تو بگويد چقدر مسواك و خميردندان، واكسن، بوسيدن، خنديدن، رقصيدن خوب هستند...

اينكه آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....

اينكه هميشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نيست ...

گاهي فكر ميكني که به سرزمين جهان اولي ها مهاجرت كني تا از جهان

سومي بود ن رها شوي...

اما ميفهمي كه با مهاجرتت شادي ها، دغدغه ها، جهانبيني، خدا و معيارهايت هم با تو سفر ميكنند....


گاهي ميماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين ميكند يا اينكه "تو"جهان سوم را درست ميكني؟

 



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:سوختن در جهان سوم,جهان سوم,, |
دیدگاه زیبای گاندی: 7 مورد خطرناک!

 

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد.


عكسي زيبا از سرنوشت زندگي

 


 

ابن سینا : من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد

 
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد. "جورج برنارد شاو"
 

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند. (مونتسکیو)

  دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.* انیشتین   بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی...... نلسون ماندلا   یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....   بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد. / الیزابت استون   می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.جی.‌ام. بری   شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم. / الکس تان   دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند/ انتوان چخوف   جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش  را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد./ محمود حسابی   هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است    ویل دورانت    مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله از دفتر خاطرات یک دیکتاتور   من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود. گرایش به خشنود ساختن همگان افلاطون   وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدمها رد میشی

روزی مجنون از روی سجاده شخصی‌ که در حال نماز بود عبور کرد مرد نمازش را شکست و گفت:مردک من در حال رازو نیاز با خدای خویش بودم مجنون با لبخند گفت:من عاشق دختری هستم و تورا ندیدم !!!...تو عاشق خدایی و مرا دیدی



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
عشق قدیمی هنوز  در پستوی ذهن

و تکرار مکرر حمل  جسم پوسیده

 

کافر و خسته از خدا !

خدایی که  راضی است به خدایی

بر اجسام پوسیده 

 

 راستی  خواب خدا  طولانی شد !

بگو کالبد از روح کافران  بستان

که اینان

 جهنم تو را نیز دوست دارند ..



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

فردا...

 
 
امروز
ذهنم پر است،
از يك ماديان و كره اش
فردا،

برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت.

                                                            (حسين پناهي)



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

سياه!

 
 

خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکو میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

که عمو بارون رو طاقش

عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته

 

شام که نیس

خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه  

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست

 تا مجبور بشی از کله سحر

یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و

آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

سر بذاری به خیابونا

 

هی هی

 دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

میدونی؟

همیشه این دلم به اون دلم میگه

دکی

تو این دنیای هیشکی به هیشکی

این یکی دستت باید اون یکی دستتو بگیره

ورنه خلاصی

خلاص!

اگه این نبود ...حالیت میکردم که

کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

استکانها رو چه جوری می سازن

سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

من یاد گرفتم

چه جوری شبا

از رویاهام یک خدا بسازم و...

دعاش کنم که

عظمتتو جلال

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

بعدش هم چشمامو میبندم و دلو میسپرم

به صدای فلوت یدی کوره

که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه

 

بشنو.....

 

هی لیلی سیاه

اینقدر برام عشوه نیا

تو کوچه...

تو گذر...

تو سر تا سر این شهر

هرجا بری همراتم

سگ وسوتک میدونه

کشته عشوه هاتم


 حسين پناهي




سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

***

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟

حسین پناهی



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره..


سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
گفتگوی بسیار جالب و خنده دار دختر و پسرها با تلفن
گفتگوی بسیار جالب و خنده دار دختر و پسرها با تلفن
تلفن زنگ می خورد :
 
گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس  خنده دار ، www.irannaz.com

گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر  خنده دار ، www.irannaz.com
 

بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد  خنده دار ، www.irannaz.com

پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه خنده دار ، www.irannaz.com



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

هر وقت افسرده می شوم خرید می کنم. موجودی کارت و صورت حسابها مرا افسرده می کنند...

نوشته: جی شانون

***

عشق زن برای مرد ابدی بود و عشق مرد برای زن شرطی!

نوشته: جی شانون

***

نه! هرگز نمی توانی آن را از پشت سیفون دستشویی پیدا کنی!

نوشته: ویکی این

***

چشمهای دلقک با گریم صورتش نمی خواند.

نوشته: بروس دونالدسن

***

مرد 38 ساله با زن 21 ساله ازدواج کرد. زن 38 ساله از مرد 55 ساله طلاق گرفت.

نوشته: تیم ایکس

***

جوجه کوچولو بسیار با مزه بود. و با سس سویا لذیذتر هم می شد.

نوشته: جی ناتن

***

بی نهایت غصه خوردم وقتی فهمیدم هر چه درباره زندگی آموختم اشتباه بود.

نوشته: ریچارد زویی

***

مرد نمی توانست دکتر را ملاقات کند چون بیمه نبود.

نوشته: کریس سیکستن

***

مرگ به او فرصت داد تا زندگی کند.

نوشته: کالا پیتر



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

"ازآجیل سفره عید


چند پسته لال مانده است


آنها که لب گشودند؛خورده شدند


آنها که لال مانده اند ؛می شکنند


دندانساز راست می گفت:


پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! "
 


"------------------------------------------------ "


"من تعجب می کنم


چطور روز روشن


دو هیدروژن


با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند


وآب ازآب تکان نمی خورد! "


--------------------------------------------------


"بهزیستی نوشته بود:


شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد


شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد


پدر یک گاو خرید


و من بزرگ شدم


اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت


جز معلم عزیز ریاضی ام


که همیشه میگفت:


گوساله ، بتمرگ! "



 

--------------------------------------------------


"با اجازه محیط زیست "


"دریا، دریا دکل می‌کاریم "


"ماهی‌ها به جهنم! "


"کندوها پر از قیر شده‌اند "


"زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند "


"تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند "


"چه سعادتی! "


"داریوش به پارس می‌نازید "


"ما به پارس جنوبی! "



 

--------------------------------------------------


"رخش،گاری کشی می کند


رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد


سهراب ،ته جوب به خود پیچید


گردآفرید،از خانه زده بیرون


مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند


ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد


وای...


موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!! "



 

--------------------------------------------------


"صفر را بستند "


تا ما به بیرون زنگ نزنیم


از شما چه پنهان


ما از درون زنگ زدیم!



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |