چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:عكس,مسابقه عكاسي,عكاسي , |

عكس....!

 
 

 

 

 

 

 

 

 



سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:عكس,عاشقانه,عكس عاشقانه,عكسهاي زيبا,, |

پسرم می پرسد :

چرا باید ریاضی بخوانم ؟

دلم می خواهد بگویم لازم نیست

بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان

بیش از یک تکه است .

پسرم می پرسد :

چرا باید فرانسه بخوانم ؟

دلم می خواهد بگوید :

امپراطوری شان از هم خواهد پاشید

و همچنان که با دست هایت ، شکمت را بمالی

خواهند فهمید که گرسنه ای .

پسرم می پرسد :

چرا باید تاریخ بخوانم ؟

دلم می خواهد بگویم :

تنها بیاموز به هنگام ، سرت را بدزدی

تا شاید جان به در بری .

آه اما آنچه می گویم این هاست :

 

ریاضی بخوان ، فرانسه بیاموز و تاریخ را از بر کن .



شنبه 19 شهريور 1390برچسب:شاعر برتولت برشت,شعر, |

عكس!!

 
 

 

عكاس:مينا

 

 

نظرررررررر  يادتون نره



پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:عكس,عكاسي,عكاس مينا,,خودم عكاس هستم, |

!!

 
 

 

 



جمعه 11 شهريور 1390برچسب:عكس,عكس فانتزي,فانتزي,عكس, |

به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!
 


نتیجه انتخابات ۴۰ میلیونی همون شب معلوم میشه، ولی نتیجه کنکور چند صد هزار نفری چند ماه طول میکشه!
 


هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه ، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!
 


اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم!



یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: کارشناس مسائل یمن!

 


من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در می آورده!
 


پارسال همت مضاعف رو فقط عزرائیل فهمید، امسال هم جهاد اقتصادی رو فقط ربع سکه!
 


قبلا برق میرفت بابامون سر فحش رو میکشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه!!
 


خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم!!
 


فدراسیون فوتبال فقط تو 6 ماه، نیم میلیارد تومن از فحاشی فوتبالیستها درآمد داشته! یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر!


طرف رفته خواستگاری، دختره بهش گفته شهید مورد علاقه شما کیه؟!؟!

 


واسه دوست دخترت شارژ میفرستی، بعد میگه تو زنگ بزن!
 

 


واسه داداشمون رفتیم خواستگاری، ننه جون طرف در اومده میگه ۲۰۱۲ تا سکه مهریه به نییت المپیک لندن!



میگه به خدا راست می گم، طرف میگه نه! اگه راس میگی بگو به جون مامانم!
 

 


یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمون یا بغل دستیمون !
 

 


ایران که هستیم توی سوپرمارکت دنبال جنس خارجی میگردیم؛بعد خارج که میریم، میافتیم دنبال جنس ایرانی! وای عزیزم! پفک نمکی!
 

 


یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی؟؟ 
  



طرف سوار اسب شده، عکسشُ گذاشته فیس بوک، میگه اون بالاییه منم!
 

 


تبلیغ پارک آبی نشون میدن یارو با شلوار لی و پیراهن مردونه سر میخوره رو سرسرههای پارک آبی،
 

 


رفتم سوپر مارکت میگم آقا کرم کارامل دارین میگه کرم فقط ساویز داریم.
 

 


سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین، سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا تافتون یه بربری هم وسطش! مملکته داریم؟
 

 


غار علیصدر به قندیلاش معروفه؛ اونوقت ملت میرن قندیلاشو میکنن یادگاری میبرن با خودشون! یکی نیست بگه آخه با اون قندیل میخوای چیکار کنی؟
 

 


میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!
 

 


بابام نشسته یه میزگرد به زبون آلمانی میبینه، میگم مگه میفهمی چی میگن!؟ میگه قیافه هاشونو که میبینم میفهمم در مورد چی حرف میزنن!!

 


رفتیم باغمون، دیدم جا نیست برای خودمون که بشینیم، اینجا ایرانه! گور بابات پی ام سی!

بغل دستیمون توی هواپيما از اول تا آخر به اسلام فحش میداد، وسطهای پرواز هواپیما یه تکون خورد، گفت «يا ابالفضل»!



خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:طنز,جديد,طنزززززجديد,طنزززز, |

!!!

 
 



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:عكس,عكس, |

عضي سوختن ها جوري هستند كه تو امروز ميسوزي، اما فردا دردش را حس ميكني...

داستان كيفيت زندگي و" رشد" آدمها در جاهايي كه "جهان سوم " ناميده ميشوند، مثل همين جور سوزش هاست ....

از هردوره كه ميگذري، ميسوزي و در دوره بعد دردش را ميفهمي ...

شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :

در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده ميشود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است ، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكيمان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو پوسته اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم...

اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...

اينكه نكند موشكي يا بمبي، فردا صبح را از تقويم زندگي ات خط بزند ...
اينكه نكند "دفاعي مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود يا تو را يتيم كند....
از ديفتري ميترسيديم...

از وبا......

از جنون گاوي ...

مدرسه، دغدغه ما بود...

خودكار بين انگشتان دستمان كه تلافي حرفهاي ديروز صاحبخانه به معلممان بود.....

تكليفهاي حجيم عيد ...

يا كتابهايي كه پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انارمي‌داد....

شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :

دوره اي كه ذاتا بحراني بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده ...

در آين دوره، شاديهايمان جنس " ممنوعي" دارند...

اينكه موقتي عاشق شوي...

دوست داشتن را امتحان كني...

اينكه لبت را با لبي آشنا كني....

اما همه اين شادي ها را در ذهنمان برگزار ميكرديم...

در خيالمان عاشق ميشويم...ميبوسيم....

كلا زندگي يك نفره اي داريم با فكري دو نفره ....

اين ميشد كه ياد بگيريم "جهان سومي" شادي كنيم..

به جاي اينكه دست در دست دخترك بگذاريم،او را....

با او قدم نزنيم و فقط دنبالش كنيم...

يا اينكه نگوييم "دوستت دارم"

در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي هستند...

اينكه از امروز كه 15 سال داري، بايد مثل يك مرتاض روي كتابهاي ميخي مدرسه ات دراز بكشي و تا بيست و چهار سالگي همانجا بماني.....
بترسي از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزينه اي " ، آينده تو ، شغل تو ، همسر تو و لقب تو را تعيين كند...

تو فقط سه ساعت براي همه اينها فرصت داري...

شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:

شادي ها كمرنگ تر ميشود و دغدغه ها پررنگ تر...

شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان ميگيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...

اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه ميشود....

رسيدن به آنها براي تو هدف ميشود...

هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آنرا داشته باشي ...

و هيج جاي ديگربراي كسي هدف نيستند...

بعضي از شادي هايت غير انساني مي‌شود...

با پول شهوتت را مي‌خري...

با گردي سفيد مست ميشوي نه با شراب...

با دود دغدغه هايت را كمرنگ‌تر ميكني و غبار آلود...

اگر جهان سومي باشي، استاندارد و مقياس هاي تمام اجزاي زندگي تو ،

جهان سومي ميشود...

اينكه در سال چند بار لبخند ميزني....

در روز چند بار گريه ميكني...

راهي كه تو را به بهشت و جهنم مي‌رساند...

و حتي جنس خداي تو هم جهان سوميست .....

دراين دنياي عجيب، ديدن دست برهنه يك زن هم ميتواند براحتي تو را

خطاكار كند وقلبت را به تپش وادارد....

در اين دنيا "سلام " به غريبه و بي دليل، نشانه ديوانگيست...

لبخند بي جاي زن هم دليل فاحشگي اوست ...

در اين جهان سوم ، كسي را نداري كه به تو بگويد چقدر مسواك و خميردندان، واكسن، بوسيدن، خنديدن، رقصيدن خوب هستند...

اينكه آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....

اينكه هميشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نيست ...

گاهي فكر ميكني که به سرزمين جهان اولي ها مهاجرت كني تا از جهان

سومي بود ن رها شوي...

اما ميفهمي كه با مهاجرتت شادي ها، دغدغه ها، جهانبيني، خدا و معيارهايت هم با تو سفر ميكنند....


گاهي ميماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين ميكند يا اينكه "تو"جهان سوم را درست ميكني؟

 



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:سوختن در جهان سوم,جهان سوم,, |
دیدگاه زیبای گاندی: 7 مورد خطرناک!

 

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد.


عكسي زيبا از سرنوشت زندگي

 


 

ابن سینا : من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد

 
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد. "جورج برنارد شاو"
 

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند. (مونتسکیو)

  دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.* انیشتین   بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی...... نلسون ماندلا   یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....   بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد. / الیزابت استون   می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.جی.‌ام. بری   شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم. / الکس تان   دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند/ انتوان چخوف   جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش  را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد./ محمود حسابی   هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است    ویل دورانت    مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله از دفتر خاطرات یک دیکتاتور   من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود. گرایش به خشنود ساختن همگان افلاطون   وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدمها رد میشی

روزی مجنون از روی سجاده شخصی‌ که در حال نماز بود عبور کرد مرد نمازش را شکست و گفت:مردک من در حال رازو نیاز با خدای خویش بودم مجنون با لبخند گفت:من عاشق دختری هستم و تورا ندیدم !!!...تو عاشق خدایی و مرا دیدی



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
عشق قدیمی هنوز  در پستوی ذهن

و تکرار مکرر حمل  جسم پوسیده

 

کافر و خسته از خدا !

خدایی که  راضی است به خدایی

بر اجسام پوسیده 

 

 راستی  خواب خدا  طولانی شد !

بگو کالبد از روح کافران  بستان

که اینان

 جهنم تو را نیز دوست دارند ..



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

فردا...

 
 
امروز
ذهنم پر است،
از يك ماديان و كره اش
فردا،

برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت.

                                                            (حسين پناهي)



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

سياه!

 
 

خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکو میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

که عمو بارون رو طاقش

عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته

 

شام که نیس

خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه  

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست

 تا مجبور بشی از کله سحر

یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و

آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

سر بذاری به خیابونا

 

هی هی

 دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

میدونی؟

همیشه این دلم به اون دلم میگه

دکی

تو این دنیای هیشکی به هیشکی

این یکی دستت باید اون یکی دستتو بگیره

ورنه خلاصی

خلاص!

اگه این نبود ...حالیت میکردم که

کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

استکانها رو چه جوری می سازن

سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

من یاد گرفتم

چه جوری شبا

از رویاهام یک خدا بسازم و...

دعاش کنم که

عظمتتو جلال

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

بعدش هم چشمامو میبندم و دلو میسپرم

به صدای فلوت یدی کوره

که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه

 

بشنو.....

 

هی لیلی سیاه

اینقدر برام عشوه نیا

تو کوچه...

تو گذر...

تو سر تا سر این شهر

هرجا بری همراتم

سگ وسوتک میدونه

کشته عشوه هاتم


 حسين پناهي




سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

***

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟

حسین پناهی



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره..


سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |
گفتگوی بسیار جالب و خنده دار دختر و پسرها با تلفن
گفتگوی بسیار جالب و خنده دار دختر و پسرها با تلفن
تلفن زنگ می خورد :
 
گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس  خنده دار ، www.irannaz.com

گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر  خنده دار ، www.irannaz.com
 

بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد  خنده دار ، www.irannaz.com

پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه خنده دار ، www.irannaz.com



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

هر وقت افسرده می شوم خرید می کنم. موجودی کارت و صورت حسابها مرا افسرده می کنند...

نوشته: جی شانون

***

عشق زن برای مرد ابدی بود و عشق مرد برای زن شرطی!

نوشته: جی شانون

***

نه! هرگز نمی توانی آن را از پشت سیفون دستشویی پیدا کنی!

نوشته: ویکی این

***

چشمهای دلقک با گریم صورتش نمی خواند.

نوشته: بروس دونالدسن

***

مرد 38 ساله با زن 21 ساله ازدواج کرد. زن 38 ساله از مرد 55 ساله طلاق گرفت.

نوشته: تیم ایکس

***

جوجه کوچولو بسیار با مزه بود. و با سس سویا لذیذتر هم می شد.

نوشته: جی ناتن

***

بی نهایت غصه خوردم وقتی فهمیدم هر چه درباره زندگی آموختم اشتباه بود.

نوشته: ریچارد زویی

***

مرد نمی توانست دکتر را ملاقات کند چون بیمه نبود.

نوشته: کریس سیکستن

***

مرگ به او فرصت داد تا زندگی کند.

نوشته: کالا پیتر



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |

"ازآجیل سفره عید


چند پسته لال مانده است


آنها که لب گشودند؛خورده شدند


آنها که لال مانده اند ؛می شکنند


دندانساز راست می گفت:


پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! "
 


"------------------------------------------------ "


"من تعجب می کنم


چطور روز روشن


دو هیدروژن


با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند


وآب ازآب تکان نمی خورد! "


--------------------------------------------------


"بهزیستی نوشته بود:


شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد


شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد


پدر یک گاو خرید


و من بزرگ شدم


اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت


جز معلم عزیز ریاضی ام


که همیشه میگفت:


گوساله ، بتمرگ! "



 

--------------------------------------------------


"با اجازه محیط زیست "


"دریا، دریا دکل می‌کاریم "


"ماهی‌ها به جهنم! "


"کندوها پر از قیر شده‌اند "


"زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند "


"تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند "


"چه سعادتی! "


"داریوش به پارس می‌نازید "


"ما به پارس جنوبی! "



 

--------------------------------------------------


"رخش،گاری کشی می کند


رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد


سهراب ،ته جوب به خود پیچید


گردآفرید،از خانه زده بیرون


مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند


ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد


وای...


موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!! "



 

--------------------------------------------------


"صفر را بستند "


تا ما به بیرون زنگ نزنیم


از شما چه پنهان


ما از درون زنگ زدیم!



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, |