شنبه 28 آبان 1390برچسب:نينجا,قوي ترين نينجا جهان,, |

 جملات زيبا و پرمعني (به سلامتی تو)

 

سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

.

.

.

سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . .

(به سلامتی تو)

 

برو ادامه مطلب

 




ادامه مطلب
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, |

یک تصویر بسیـــــــــــــــــــار جالب

30 ثانیه بر روی ستاره قرمز رنگ خیره شوید. سپس روی یک دیوار یا کاغذ سفید نگاه کرده و مرتب تند تند پلک بزنید. نتیجه جالب خواهد بود :6177:
 

 



شنبه 28 آبان 1390برچسب:, |

برف می بارد و طفلان ، همه شاد

برف می بارد و یاران همه مست

سینه ریز الماس ، از گلوی فلک پیر گسست



قند می ساید ،  به سر تازه عروسان دیار من و تو 

بر سر شهر  من و کوی من و برزن من

شده پر برف همه دامن من



برف می بارد و هر دانه برف

پیک خوشبختی هاست

ای فلک قند بسای

بر سر تازه عروسان دیار من و او

بر سر این همه عاشق ، که در این شهر قشنگ

ره دل می پویند

 

 



کاج بر سر زده تاجی همه الماس سپید

دانه ها روشن و نورانی و پاک

می نشیند برِ خاک ، می زداید ز دلِ پر اندوه

شیروانی ، همه زنگ غم ایام دراز

و من از دیدن برف

یاد آن یار ز کف رفته زدل می بینم

که مرا دست بدست

به همه کوچه و پس کوچه ی شهر

می کشید از پی دل خرم و مست



برف می بارد و من باز در این کوچه  ی پاک

که زمانی من و او دوش بدوش

می گذشتیم ؛ پر از قصه ی دل



باز تنها ، به هوای دل پر آتش خویش

می زنم گام ولی بی فرجام

سالها رفته و برف

در کنار من ِ افسرده در این کوچه ی پاک

جای پایی نپذیرفته به رخسار سپید



کاش یکشب که از این کوچه گذار است مرا

ردّ پایی چون بخت

به من سوخته نزدیک شود

سپس این دیده پیوسته به راه

یکدمش بیند و ... تاریک شود

 

 



چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, |

خسته از تمام روزمرگي ها نشسته ام و فيس بوکم را به صحبت ميگيرم

عکس دوستاني را ميبينم آنور ِ مرز هاي ممنوعه

که به کنسرت داريوش ميروند و شوق چشمشان

شبيه مشروب دستشان لبريز است

خوشحالشان ميشوم ...

آزادي را در چشم هايشان خيره ميشوم و لبخند ميزنم / تلخ لبخند ميزنم

دلم برايشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چيز هايي سرگرم است که

در خانه ي پدري ، جايي براي اکران نداشت

به خودم مي انديشم که درگير ِ رفتنم ...

شبيه سربازي که آنقدر از شکست مطمئن است

که فرار را به قراري که با تمام مرز هاي کشورش بسته ترجيح ميدهد

مي دانم روزي دلم براي تمام آنچه ايران است تنگ مي شود

دلم براي ميدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار مي آيند

و چه دوست داشتني تو را آدم حساب نميکنند ....

براي کافه نادري ... که جاي قهوه بوي شعر از حواليش مي آمد

براي تمام قهوه فرانسه هاي دست چندمي که

در گودو ، تمدن ، هنر ، سپيدگاه ... خوردم و

دلم را به چشم هاي گارسونش خوش ميکردم که هميشه شکر را جا ميگذاشت

براي تمام راننده تاکسي هايي که از فشار تنهايي ، مرا به حرف ميگرفتند

و چه شيرين بود وقتي يک راننده تاکسي با تو از نيچه حرف ميزند

يا وقتي پينک فلويد ميگذارد و شروع ميکند به ترجمه کردنش

دلم براي تمام چارشنبه سوري هايش ...

که دختر همسايه ، غريبيگي هايش را براي يک شب کنار ميگذاشت

و دور آتش سرخپوستي ميرقصيديم

دلم براي دلهره ي مشروب خريدنش تنگ ميشود... که به هزار نفر رو ميزدي

آخرش چيپس و ماست و صداي هايده تو را از ديسکو هاي وگاس هم فرا تر ميبرد

براي تمام نان هايي که در کودکي ميخريديم

زنبيل به دست به خيابان ميزديم و با دوچرخه هايمان

به تمام الگانس ها پز ميداديم

براي جاده کندوان و تمام جيغ هايي که ميکشيديم و دعا ميکرديم

تمام تونل ها براي يک روز هم که شده قد بکشند

....

هرچه با خودم تقلا ميکنم ميبينم هنوز هم ترجيح مي دهم آلبوم ابي را

با بدختي بگيرم تا اينکه مشروب به دست فرياد بزنم : خلـــــــــيج رو بخون ، خليج

هنوز ترجيح مي دهم روي ميز هاي کافه نادري ،

درگير پيدا کردن ِ جاي فروغ باشم تا اينکه در شانزاليزه ،

قهوه ام را با لهجه ي فرانسوي بخورم

هنوز دلم ميخواهد راننده تاکسي برايم از نيچه بگويد و من ذوق کنم

....

هنـــــــــــوز دلم ميخواهد سيگارم را يواشکي از پدر بکشم

تا شب هايي که اعصابش /سيگار ميخواست ، با خجالت از من بپرسد :

" از جعبه سيگار ِ پسر به پدر ارث ميرسه يا نه ؟ "

هنوز دلم ميخواهد پارک پرواز بلند ترين جاي دنيا باشد ....

هنوز دلم ميخواهد تمام پارتي ها ، به پتو هاي چسبيده به پنجره مجهز شود

ميداني ؟ فقر ، يک صميميت احمقانه مي آورد ، که هيچ فلسفه اي از پس تعبير

لذتش بر نيامده

...

بايد رفتنم را به عقب بيندازم ....

من دلم هنوز گير ِ اسم کوچه هاييست که جبهه نرفته شهيد شدند

هنوز دلم پيش تخفيفيست که مادر / چانه اش را ميزد

هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاييست که در مرز هاي ايران ميفتد

هنـــــــــــــــوز دلم گير ِ تمام ميدان هاي شهر است که از هر فاصله اي

داد ميزنند : آزادي ...يک نفر ... آزادي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

اين فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگي هاي مرا بلند نمي کند

آقاي راننده ... حميرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگرديم

دلم نرفته ... تنگ شده براي ماندنم ...........



هومن شريفي
 



دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, |

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...

جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت

تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری

ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد

درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها

 جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است

فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد 

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستي

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست



یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, |